
عشق ناهنجار پارت 4
سلام به دوستان عزیز من اومدم با پارت دیگه ببخشید چند مدتی هم هست نبودم والا گیر بودم نتونستم که پارت بزارم ولی الان اومدم با یه پارت طولانی جنایی و عاشقانه راستی بچهها لطفاً حمایتم کنید یکم دیگه بیشتر طلا بشم
ادامه مطلب 👇🏻👇🏻👇🏻
اون دختر اسکارلت بود دختری که چندین سال پیش عاشقش شدم ا موهای خرمایی چشمانی قهوهای به رنگ شکلات تلخ بعد از اینکه به دلایلی از هم جدا شدیم من خیلی شکسته شدم نمیدونستم با خانوادم باید چی بگم قط به خانوادهام گفتم که اون یه سفر کاری خیلی مهم داشت باید میرفت اونور دنیا در صورتی که همین نزدیکیها بود میتونستم برم ببینمش اما انگار سرنوشت چیز دیگهای برام خواسته بود نشستم روی نیمکتی چشمامو بستم و به خاطرات خوش قدیم فکر کردم س خوبی که توی اون لحظهها داشتم فقط کافی بود چشمامو ببندم و اون بو و حس و خاطرات زنده کنم چشمامو بستم و نفس عمیقی کشیدم عطر دریا در مشامم موج میزد حس خیلی خوبی بود دلم نمیخواست از این حس جدا بشم ولی چیزی که از این سرنوشت و از این دنیا یاد گرفتم ن بود که باید تک تک لحظههایی که داخلش زندگی میکنیم و درک کنیم بفهمیم فکر نکنیم که این لحظهها تا ابد باقی میمونه بلکه تا چشم به هم بگذاری از دستت میره افسوس میخوردم اما همزمان خوشحال بودم که تونستم به یاد خاطراتم بمونم هنوز خاطرات خوشی که داشتم تو ذهنم بود البته نبایدم فراموششون کنم خیلی وقته که این خاطرات هیچ وقت هیچ وقت هیچ وقت از یادم نمیرن این خاطرات جز اینکه در ذهنم جاری باشد در قلبم زندگی میکنم خاطرات توی قلبم هستند از قلبم به روحم و از روحم به مغزم منتقل میشن بسته رو که دقیق باز کردم طبق همونطوری که مدیر بهم گفته بود باز کردم مقدار پول و همه چیزهایی که داخلش بود رو برداشتم داشتم به این فکر میکردم که به خانوادهام چی بگم دنبال دلیل منطقی میگشتم که مبادا شک کنن طبق چیزی که مدیر گفته بود باید چند روز دیگه حرکت کنم و به سمت نیوزلند حرکت کنم بعد از اینکه حسابی از باریدن بارون از فکر کردن به اون خاطرات از بو کردن عطر دریا تمام چیزهای نوستالژی و خاطره انگیزی که توی این سالها در قلب و ذهن و وجودم مونده بود خیلی برام لذت بخش بود دلم نمیخواست از این لحاظ جدا بشم اما طبق چیزی که تو این مدت یاد گرفتم همیدم که باید از بعضی از لحاظات و از بعضی از خاطرهها گذشت کرد اما برای من فراموش کردن اسکارلت خیلی سخت بود خیلی خاطرات شیرین و زیبایی که برای همدیگه ساخته بودیم ولی نمیدونم این حست فقط از من ه یا که دو طرف است امیدوارم اون فراموشم نکرده باشه همونطور که من اونو توی قلبم و روحم فراموش نکردم اتفاقاتی توی بچگی من افتاده بود که یلی برام در میون گذاشتنشون با کسی سخت بود تنها خواهرم بود که میتونستم باهاش صحبت بکنم اما اونم بعد از اینکه بزرگ شد اخلاقش تغییر کرد اون اخلاقی که من دوست داشتم درسته پذیرفتن بعضی از تغییرات خیلی ممکن است سخت باشه ولی من تونستم از همه اینا بگذرم با اینکه هنوز ترک هایی که توی قلبم وجود دارن هنوز که هنوزه قبل از تغییراتی که به وجود اومده توی قلبم زنده هستم لبته که میدونم خواهرم با بزرگ شدن خودش هم مشکل داشت اما با هم از پسش برومدیم منم آدم میشدم که نمیخواستم اگه بهتون بگم که وقتی که بچه بودم اونقدری بامزه و شیطون بودم که باورتون نمیشه ولی الان تبدیل شدم با آدم سرد و خشک که فقط با خانوادهاش خوبه نمیتونستم اونا رو هم از دست بدم اونا تنها کسایی بودن که دوستشون داشتم از اعماق قلبم البته که اسکارلت جای خودشو داره خیلی دوسش دارم هنوز که هنوزه همه این فکرها بودم داشتم قدم میزدم چکمههام که با برخورد کردن به چالههای آب دای لذت بخش قدیمی رو میدادند موقعی که کوچیک بودم موقعی که جوون بودم البته باید بگم که هنوزم که چند روزه جوونم اما اگه همینجوری استرس بخورم و غمگین باشم به زودی پیر میشم اما یکی از تنها دلیلی که جلوی ناامید شدنم جلوی اینکه خسته بشم از این دنیا بگذرم رو بگیره خانوادم هستش خانواده من برای من ارزشمندترین چیز توی زندگیم هستم درسته که سر کار من همونطور که میدونید جاسوسیه خیلی سختی کشیدم س کی میتونم خودم باشم خود واقعیم اخلاقم ذهنیتم روحم همون جوری که هستم
تو همه ی این فکر و خیالات بودم که کسی اومد چقدر برام آشنا بود ولی اون کی بود؟
ماسکشم رو در آورد باورم نمیشد اون!!!!
.....
_______________________________________________________
اون دوست پسر ما بود 😂😂
خب دوستان میدونم جای حساسی تموم کردم ولی باید بگم خیلی واسه این پارت زحمتشیدم پس لطفا حمایت کنید تا پارت آینده
شرط پارت بعد 5 لایک و کامنت بخدا اگه یکی هم بیاد 5 تا کامنتش رو بزاره میرسه خواهش میکنم لطفا حمایت کنید اگرم دوست ندارید ادامه بدم بگید.
فعلا 👋🏻👋🏻