تصویر هدر بخش پست‌ها

میراکلس عجایب

سلام به وبلاگ من خوش آمدید در اینجا کلی پست های مفید طنز دیدنی براتون میزاریم

عشق ناهنجار پارت 3

عشق ناهنجار پارت 3

| 🖤 Nahal 💜

Hi چطول مطولید دوسِتان شیرجه بزنید 

به ادامه مطلب 👇👇🏻👇🏼👇🏽👇🏾👇🏿

       👇👇🏻👇🏼👇🏽👇🏾👇🏿👇👇🏻👇🏼👇🏽👇🏾👇🏿👇

هنوز راوی گلتون داره داره حرف می زنه : 

تاکی : با کمک مارتا سفره رو چیدیم مامانم گفت : 

یه چیزی کمه 

گفتم : چی کمه مامان جون ما که همچی رو آوردیم! 

مامان بلند شد گفت نه پسرم یه چیزی رو نیاوردن در 

یخچال رو باز کرد و از توش یک کاسه در آورد 

گفتیم : (  منو مارتا / از منو منظورم با تاکیه ) این چیه 

مامانم گفت : سالاد مردعلاقتون رو درست کردم سالاد تخم مرغ :)) 

من مارتا به هم نگاه کردیم درسته شاید حدس بزنید چه اتفاقی افتاد ولی بزارید براتون بگم که منو ماراتا واسه ی چی به نظر خیلی از این سالاد خوشمون نمیاد درواقع متنفریم 

روز دوشنبه بود من حدود 12 سالم بود منو مارتا مامانو 

بیدار نکردیم و سعی داشتیم خودمون کارامون رو انجام بدیم و بریم به مدرسه ( خب بچه ها تو این سن هم کلاس های دخترا و پسرا تو یک مدرسه هست ) به مارتا گفتم : 

مارتا برای صبونه من یه فکری دارم 

مارتا : چه فکری داری 

میای سالاد تخم مرغ درست کنیم 

هم سالمه هم درست کردنش برای ما آسونه 

مارتا هم با هیجان گفت : آخ جونمی جون بیا درست کنیم 

گفتم خب من تخم مرغ ها رو آپ میکنم تو هم چند تا برگ کاه بردار تکه شون کن 

م : باشه داداشی 

...... 

سالادمون داشت کم کم درست میشد و دیگه وقتش بود 

تخم مرغ هارو از رو گاز بردارم 4 تا تخم مرغ بود 

2 تاشو خودم برداشتم و دوتای دیگرو هم دادم به مارتا 

در هین پوست گرفتن پوست تخم مرغ ها دیدم مارتا نیست گفتم :ما تا کجایی  سعی کردم خیلی بلند حرف نزنم که مامان بیدار بشه یه دفعه صدای آروم و بی صدای گریه یه یه دختر کوچولو رو ندیدم رفتم سمت آتا قش دیدم لباسش رنگی شدا با خودم فکر کردم چیزی ریخته رو لباسش و داره گریه می کنه رو تخت نشسته بود رفتم پیشش و گفتم چیشده 

انگشتشو داشت فشار میداد آروم آروم دستش رو گرفتم و مشتش رو باز کردم کف دستش  خیلی بد زخم شده بود بهش گفتم چیزی نیست نگران نباش ولی اون همچنان داشت گریه میکرد حقم داشت حتما خیلی زخم عمیقی از اتاق خارج شدم و به دنبال جعبه ی کمک های اولیه گشتم چیزی پیدا نکردم ولی 

نمیتونستم همین جوری ولش کنم رفتم پیشش و آوردمش به روشویی و آروم دستش رو با پنبه تمیز کردم و با یه تکه با چه زخمش رو بستم 

ظرف غذاش رو که دیدم پر خون شده بود 

فقط همون تخم مرغ هایی که آپ کرده بودیم رو برداشتم و توی یک ظرف تمیز براش گذاشتم 

سالاد خودم تمیز بود ولی تخم مرغ توش نبود سالاد رو گذاشتم توی یخچال و من هم همون تخم مرغ ها رو برداشتم اتوبوس مدرسه خیلی وقت بود که رفته بود حداقل 2 زنگ از کلاسامون تموم شده بود و پیاده رفتیم به مدرسه 

از اون روز دیگه میل زیادی به سالاد تخم مرغ نداریم 

با اینکه قبلا خیلی دوست داشتیم 

حال 

م: ممنون مامانجونم ولی ما امروز هوس یه چیز شور و ترش کردیم مسه ترشی های خوشمزه ی مامان نبات مگه نه تاکی

 ( مامان نبات ‌‌‌: مادر بزرگشونه اسمش نباته بخاطر همین مامان نبات صداش میکنن ) 

ت : عا آره مامانجونم ولی بازم دستت درد نکنه 

ما ‌‌‌: یعنی حتی یذره هم نمی‌خورید 

منو مارتا به هم نگاه کردیم دم در گوشش گفتم 

گناه داره اونم بخاطر همین سالاد بالاخره زحمت کشیده بیا حالا یکم بخوریم 

م : باشه 

خب باشه مامان جون حالا اون کاسه رو بده بیاد 

از زبون تاکی 

بعد از غذا 

آنقدر سرم به وقت گذروندن و ناهار خوردن شد که یادم رفت بهشون بگم باید برم با جایی 

یه باره بابام تلوزیون رو روشن کرد و از شهر نیوزلند داشت میگفت یه دفعه از جام پریدم بابام رو به من کرد گفت : چی شده پسر چرا همچین میکنی؟ 

بهش با استرس اینکه نمیدونم چه بهونه ای بیارم گفتم :چیزه فکر کنم نیاز دارم هوا بخورم هیف نیست هوایی به این خوبی بیرون 

بابا : الان که هوا ابری هوا شناسی هم زنده تا نیم ساعت دیگه بارونه 

ت ‌‌‌: بهتر هوای بارانی کُنج و دل نشین است 

از زبون تاکی 

کت با رونیم رو برداشتمو با بابام خداحافظی کردم 

وقتی رفتم بیرون نسیم خنک بارونی به موهام می‌خورد و اون هارو مانند موج دریا تکان میداد تو این هوا همچنین راه رفتمو راه رفتم تا به جایی رسیدم که تمام خاطراتم در آن زنده شد 

اون جا جایی بود که همیشه با دختری زیبا 

میرفتم اون دختر منو اسیر چشمای خوشگلش کرده بود و برده ی اون موهای خرماییش شدم اون دختر 

💓💗💓💗💓💗💓💗💓💗💓💗💓💗💓💗

خب پارت بعد پارت جنایی و عاشقانه ای خواهد بود فعلا با همین پارت حال کنید تا پارتی دیگر 

بدرود دوستان 😉

❤️ و 💬 یادت نره 

شرط پارت بعد هم 3 لایک هستش